مخالفت با علم فلسفه در زمان حکیم قشقایی به قدری زیاد بود که جلالالدین همایی مینویسد:
«مرحوم قشقایی فلسفه را در اصفهان از تهمت خلاف شرع و بدنامی کفر و الحاد نجات داد. سهل است که چندان به این علم رونق بخشید که فقها و متشرعان نیز آشکارا با میل و علاقه روی به درس فلسفه نهادند؛ و آن را مایه فضل و مفاخرت میشمردند.». داستانی در رابطه با جهانگیرخان گفته شده است که روزی برادرش غلامرضاخان وی را به ولایت دعوت میکند که مجلس بزرگی بوده است و از انواع غذاها هم درسفره مهمانی خان وجود داشته اما جهانگیرخان از خوردن غذا امتناع میورزد و چیزی از سفره غذای برادرش نمیخورد در مقابل میگوید ببینید در خانه آن چوپان آیا دوغ و نان خشکی هست که من بخورم یا نه؟ غلامرضاخان از رفتار برادرش ناراحت شده و هرچه میگوید از این غذاهای رنگین بخور جهانگیرخان امتناع میورزد وقتی دلیل را میپرسد جهانگیرخان مشتی از برنج را برمیدارد و فشار میدهد که ناگهان از ناخنهایش خون بیرون میزند و به برادرش میگوید می بینی؟ این اموالی که تو داری همه از خون مردم ساخته شده و حرام است من به حرام لب نمیزنم. جهانگیر نان خشک و دوغ چوپان را که نان حلالی داشته میگیرد و میخورد و فوراً به سراغ درس و بحث خود برمیگردد.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.